- 8 سال و 1 ماه قبل - 8 آذر 1395 ساعت 22:25
- تعداد بازدید: 2160
حکایت طنز دادگاه اختلاف خانواده
حکایت طنز دادگاه اختلاف خانواده
حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…
– شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!
– زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!
– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟
– شوهر : عرضم به حضور اَ نورت حاجی! ایشون مارو پسند کردن!
مام دیدیم دختر خوبیه گرفتیمش!
– زن: حاج آقا میبینین چه بی چشمو روئه! حاج آقا تازه سابقه دارم هست!
– شوهر: حاجی چرت میگه! من فقط دو سال اوفتادم زندان اونم با بی گناهیه کامل!
– حاج آقا : جرمت چی بود؟
– شوهر : حاجی جرم که نمیشه بهش گفت!
داش کوچیکم حرف گوش نمیکرد … مختوع النسلش کردم !
– زن : حاج آقا میبینین چقد بی احساسه !
– حاج آقا : خواهر من شما به چه دلیلی تقاضایه طلاق کردین ؟
– زن : حاج آقا ما الان درست ۳ ساله که ازدواج کردیم ولی این آقا اصلا عوض نشده!
– شوهر : دهه ! بابا بکش بیرون ! حاجی بده اصالتمو از دست ندادم ؟
– حاج آقا : خواهر من شما فقط به خاطر اینکه ایشون عوض نشده میخواین طلاق بگــــــــیرین؟
– زن : حاج آقا اولش فکر میکردم درست میشه ! گفتم آدمش میکنم ! مدرنش میکنم !
حـاج آقا این شوهر من نمیفهمه تمدن چیه ! نمیدونه مدرنیسم چیه!
– شوهر : بابا! را به را گیر میده ! این کارو بکن ! این کارو نکن !
این لباسو بپـــوش ! اونو نپوش ! حاجی طاقت مام حدی داره !
– زن : حاج آقا به خدا منم تو فامیل آبرو دارم ! دوست دارم شوهرم شیکترین لباسارو بپـوشه!
– شوهر : حاجی میخوایم بریم خونه اون بابای قالپاقش !
گیر میده میگه باید کراوات بزنی ! به مولا آدم با کروات یبوست میگره !
نفسمون میات بالا ولی پایین رفتنش با شابدوالعظیـــمه !
حاجی ما از بچگی عادت داشتیم دو سه تا تکمه مون وا باشه !
– حاج آقا : خواهر من حق با ایشونه !
– زن: حاج آقا بهش میگم تو خونه زیرشلواری نپوش ! یکی میاد زشته ! حد اقل شلوارک بپوش!
– شوهر : حاجی من اصن بدون زیرشلواری خوابم نمیبره ! بابا چاردیواری اختیاری !
– حاجی جونم برات بگه که گیر داده خفن که سیغار نکش !
رفته برام پیپ خریته ! آخه خداییـــش این سوسول بازیا به ما میات؟!
– زن : حاج آقا شما نمیدونین من چقدر سعی کردم حرف زدن اینو درست کنم ! نشد که نشد !
– شوهر : حاجی رفته واسه من معلم خصوصی گرفته ! فارسی را درست صوبت کنیم !
دیــــگه روم نمیشه جولو بچه محلا سرمو بلند کنم !
حاجی خسته مونده از سر کار میام خونه به جای چایی واسه من کافی شاپ میاره ! درســته آخه ؟!
حاجی از وقتی گرفتمش ۳۰ کیلو کم کردم ! از بس که از این غذا تیتــیشـیا داده به خورده ما!
لازانتـیا و بیف استراگانورف و اسپاقرتی و از این آت آشغالا
حاجی هرکی یه سلیقه ای داره ! خب منم عاشق آب سیرابی با کیک تیتاپم !
– زن : حاج آقا یه روز نمیشه دعوا راه نندازه ! چند بار گرفتنش با وثیقه آزادش کردیم …
– شوهر : آره ! رو زنم تعصب دارم ! کسی نیگا چپ بهش بکنه ! … !
– حاج آقا:خب شما که اینهمه با هم اختلاف فرهنگی اقتصادی داشتین چرا با هــــــــم ازدواج کردین ؟
– زن : عاشقش بودم ! دیوونش بودم ! هنوزم هستم… !
نظرات (0)
ارسال یک نظر